عشق یا عادت؟
« من و شوهرم خیلی وقته که با هم اختلافات شدیدی داریم. اما هیچ وقت نتونستم به زندگی بدون او فکر کنم. با اینکه در زندگی با او خیلی عذاب میکشم اما نمیدونم چطوریه که یک جورایی به حضورش عادت کردم و انگار به او وابسته شدم »
آیا میدانید تفاوت عشق و دوست داشتن با وابستگی (عادت) عاطفی چیست؟ برخی از ما پس از مدتی زندگی با همسرمان عادت میکنیم در زمانهایی از زندگی روزمره احساسات و عواطف او را دریافت کنیم و به لحاظ عاطفی و ذهنی تغذیه شویم.

——————————————————————————–
این تست یک تست ساده و جذاب است . با صداقت و درستی به آن جواب دهید .در نظر داشته باشید که ممکن است شما به سوالی برسید و از گزینه های داده شده پاسخی را انتخاب کنید که فکر می کنید جواب بهتری دارد ویا مناسب تراز گزینه ی دیگر است . این کار کاملا اشتباه است . پس سعی کنید خودتان را در جایگاه فردی قرار دهید که اتفاقات برای او می افتد در این حالت اطمینان داشته باشید که سوالات و پاسخها به واقعیت نزدیکتر خواهد شد تا از پاسخ های آن لذت کافی را ببرید

روش موثر برای نابودی عشق
هیچ میدانستید خراب کردن یک زندگی راحتتر از ساختن آن است. برای در امان ماندن از نابودی زندگی این روشها را که در زیر به آن اشاره میشود اصلا به کار نبرید. به نظر میرسد بعضی از این موارد بلافاصله لطمهای به رابطه نمیزنند اما دیر یا زود اوضاع بدتر خواهد شد. اگر فکر میکنید یکی از کارهای زیر را انجام میدهید قبل از اینکه خیلی دیر شود ، سعی کنید این عادت خود را کنار بگذارید.
تا زمانی که به عنوان یک زوج ، به طور کامل یکدیگر را بشناسید باید روشن و صادقانه با یکدیگر گفتگو کنید.

عشق سالهای وبا

عشق سالهای وبا بالاخره محرومیت سالهای دور و دراز سینمای آمریکا از رمانهای پدر خوانده ادبیات آمریکای لاتین را ازبین برد .
گابریل گارسیا مارکز – برنده جایزه نوبل ادبیات – بسیار سختگیر است و سلیقهاش طوری است که به هر کارگردانی اجازه نمیدهد به متن او نزدیک شود. اما او سرانجام رضایت داد تا برای اولینبار در هالیوود، فیلمی براساس نسخه انگلیسی رمان مشهورش – «عشق سالهای وبا» – با ترجمه گراسمن ساخته شود.

چند سال پیش ، در یک روز گرم تابستان ، پسرکوچکی با عجله لباسهایش را در آورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت.
مادرش ازپنجره نگاهش می کرد و از شادی کودکش لذت میبرد. مادر ناگهان تمساحی را دید که بهسوی پسرش شنا می کرد. مادر وحشتزده به سمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش را صدازد . پسرش سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود.
تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیرآب بکشد، مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را باقدرت می کشید ولی عشق مادر آنقدر زیاد بود که نمی گذاشت پسر در کام تمساح رهاشود.کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود ، صدای فریاد مادر را شنید، به طرفآنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد.
